سنگین

ساخت وبلاگ

با انگشت های پایش در میان ملحفه‌ها دنبال جای خنکی می گشت

اما نتوانست پیدایش کند.

هیچ توجهی به زمان بالا آمدن ماه و یا

به جغدشاخدار بزرگی که به سمت یک زاغ کبود حمله کرده بود نداشت.

از همان جایی که بر روی تشک دراز کشیده بود صدای بلند شدن پرنده هایی را در مرداب شنید

اما به سراغ آنها نرفت.


# شخصی DMC#رمانعوف
+   یکشنبه ۱۳۹۹/۱۲/۱۷ ~1:4  توسط DMC  | 
سنگین...
ما را در سایت سنگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmc76 بازدید : 165 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:49

اما به همان اندازه که کلکسیون او بزرگتر میشد  تنهایی او نیز بزرگتر میشد. درد بزرگی در قلب و سینه اش جا خوش کرده بود‌. هیچ چیز آرامش نمی کرد. نه مرغ های دریایی نه غروب تحسین برانگیز خورشید و نه نادرترین صدف ها. ماه ها گذشت و تبدیل به یک سال شدند. بی سنگین...
ما را در سایت سنگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmc76 بازدید : 175 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:49

زندگی در سرکوب کردن احساساتش کارکشته اش کرده بود اما

تنهایی قطب نمای خودش را دارد.

روز بعد برگشت به آن ساحل تا بدنبال چیس بگردد

 و روزبعد هم همینطور.


# شخصی DMC#رمانعوف
+   یکشنبه ۱۳۹۹/۱۲/۱۷ ~1:23  توسط DMC  | 
سنگین...
ما را در سایت سنگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmc76 بازدید : 165 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:49

کایا با اضطراب سر تکان داد.

چیس از قایقش بیرون آمد و دستش را به طرف او دراز کرد.

کایا مکث کرد تماس پیدا کردن با کسی ینی

 تکه ای از وجودت را از دست بدهید.

تکه هایی که هیچ وقت دوباره بر سر جایش برنخواهد گشت 

با همه این اوصاف دستش را آرام به دست او سپرد

در همین حال که پا به عقب قایق می گذاشت تا روی بالشتکش بنشیند

چیس تعادل او را حفظ کرد.


# شخصی DMC#رمانعوف
+   یکشنبه ۱۳۹۹/۱۲/۱۷ ~1:32  توسط DMC  | 
سنگین...
ما را در سایت سنگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmc76 بازدید : 147 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:49